مجنون
نوشته شده توسط : یه دوست

يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلی نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده اي زد بر لب درگاه او
پُر ز ليلی شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلی را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي


نيشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلی ست آنم مي زني


خسته ام زين عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلیي تو... من نيستم


گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پنهان و پيدايت منم

سالها با جور ليلی ساختي
من کنارت بودم و نشناختي


عشق ليلی در دلت انداختم
صد قمار عشق يکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل مي شوي اما نشد


سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلی بر نيامد از لبت


روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي


مطمئن بودم به من سر مي زني
در حريم خانه ام در مي زني


حال اين ليلی که خوارت کرده بود
درس عشقش بي قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلی کشته در راهت کنم

مرتضی عبداللهی





:: بازدید از این مطلب : 190
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 13 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: